از 2روزگی تا3ماهگی مرسانا خانم
✍️ ارسال مطلب و عکس در وبلاگ 15دی ماه بود که ازبیمارستان ترخیص شدیم واومدیم خونه همه میومدن دیدنت اون شب خیلی خستهبودیم وصبحشم باید میبردیمت بیمارستان برا واکسن خداروشکر زیاد اذیت نمیکردی وفقط چند بار بیدارشدم براشیر دادن ومامان جونم خیلی کمکمون میکرد فردا صبح منو مامان جونو بابایی بردیمت واکسنتو زدیم باباییم رفت دنبال کارای شناسنامه ودفترچه بیمه ات.موقع واکسن زدن خواب بودی ومنومامان جون گوشامونوگرفته بودیم که صدای جیغ زدنتو نشنویم اونم تو اصلا بیدار نشدی وکلی بهت خندیدیم.بقیه روزم همش سرگرم کارات بودیم تا اینکه فردای اون روز بردیمت برا آزمایش غربالگری چون اون مرکز خیلی شلوغ بود قرار شد شنبه بریم روز6مامانی احساس کرد که شما یکم رنگ پوستت ز...
نویسنده :
مامان مرسانا
2:09