روز 12عید بود وما 4روز بود که ازتبریزبرگشته بودیم فردا رو باباییقرارگذاشتیم که بیرون نریم وتوخونه بمونیم ویه ماهگرد سه نفره برات بگریم از صبح تا شب باهات بازی کردیمو خیلی بهمون خوش گذشت میتونم بگم اولین سیزده بدر عمرومون بود که اینقدر از ته دل خندیدم 14 فروردین برا چکاب پیش دکترت بردم که گفت یکم وزنت کمه وبرات آزمایش ادرارو شیر خشک نوشت اینبار برخلاف دفه پیش شما خیلی باهام همکاری کردیو سریع نمونه رو گرفتم جواب آزمایشت چیزیو نشون نمیداد وتو از مزه شیر خشک متنفر بودی اصلا نمیخوردیش روزاپشت سرهم میگذشتن وبا وجود تو خونه وزندگی سیاه وسفید ما پراز رنگ های زیبا شده بود ودیگه هیچ غمی توزنی نداشتیم 4ماهه شدی دوباره باید واکسن میزدی بابایی اون روز سر...